- 25 februari, 2009
- Posted by: Soraj
- Category: Okategoriserade
7 kommentarer
دوستي کي آخر آمد دوستداران را چه شد | ياري اندر کس نميبينيم ياران را چه شد | 1 | |
خون چکيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد | آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي کجاست | 2 | |
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد | کس نميگويد که ياري داشت حق دوستي | 3 | |
تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد | لعلي از کان مروت برنيامد سالهاست | 4 | |
مهرباني کي سر آمد شهرياران را چه شد | شهر ياران بود و خاک مهربانان اين ديار | 5 | |
کس به ميدان در نميآيد سواران را چه شد | گوي توفيق و کرامت در ميان افکندهاند | 6 | |
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد | صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغي برنخاست | 7 | |
کس ندارد ذوق مستي ميگساران را چه شد | زهره سازي خوش نميسازد مگر عودش بسوخت | 8 |
از که ميپرسي که دور روزگاران را چه شد | حافظ اسرار الهي کس نميداند خموش |
Lämna ett svar
Du måste vara inloggad för att publicera en kommentar.